یک بلاگ بهاری

روز خوبی بود بهترین روزی بود که شاید در این تابستان داشتم بهترین صحنه‌اش نگار بود بالای سرم برایم خط چشم میکشید :)

پانیذ بود کمی عصبی که سعی میکرد پنهانش کند منتظر ما بود.

یاسی بود شالم را ازم گرفت تا اتویش کند و مامان بود که توی ماشین برای آمدن ما صبر میکرد.

اما بالانس داشت یعنی بزرگترین بدشانسی عمرم را همان روز آوردم وقتی بدون هیچ لباس مناسبی بدون کلید و موبایل بیرون در خانه ماندم هیچ کس نه توی خانه بود نه توی آپارتمان و مجبور بودم مارمولک بکشم.

  • ۹۴/۰۵/۲۳
  • بهار یار

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">