یک بلاگ بهاری

۲ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

خیلی خیلی وقت ها اشتباه میکنم. با خودم فکر میکنم که چه ضرری میتواند داشته باشد اما بعدا میفهمم چقدر مضر بود. این که یکی را انقدر تحویل بگیرم که جواب سربالا به من بدهد و در نهایت وقتی ماجرا عکس شد (یعنی اون منتظر جواب من باشه) به جای این که راضی باشم که زمین گرده همش عصبانی باشم که چرا بیخیال نمیشه و ناراحت که من واقعا با این فلسفه به دنیا اومدم که کسی رو اذیت نکنم.

میدانی حالا فکر میکنم همان بهتر که من هیچ وقت رابطه عمیقی با کسی نداشتم تا یاد کسی بیفتم وقتی نیست تا کوچکترین چیز مشترک مرا یاد او بیندازد. همین حالا بعد از یک روز شناختنت هنوز از کنار ایستگاه اول که رد می شوم چشمانم را میبندم. به خیلی از وسایل نقلیه حتی.

همین حالا فکر تو هفتاد درصد مغز منو اشغال کرده و هی رفتار هایت را توی فرمول میگذارم میدانی که جواب نمیدهند میدانم که جواب نمیدهند اما نمیفهمم چرا نمیفهممت و این اذیتم میکنه شاید چون خودم همیشه ادم قابل پیش بینی رک و صریحی بودم. راهی هم جز فرموله کردن بلد نیستم میدانی ریاضی بوده‌ام.

میدانی این غیر قابل پیش بینی بودن شاید در چند هفته جذاب باشد اما اخرش نفرت عمیق و عجیبی را روی دلم میگذارد که نه میفهممش نه میخواهم.