یک بلاگ بهاری

۶ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

نمیدونم آخرش چی میشه فقط شاید وقتی هر دومون برگردیم به عقب زیادم ناراحت نباشیم. شاید یه روزی بعد از مدت ها که منو ببینی هم تو خوشحال باشی که دستت تو دست آدم جدیدیه هم من از این موضوع ناراحت نباشم.

فقط راستی با بوی عطر آشنای من چیکار میکنی؟

بسه دیگه خودتونو جمع کنید دیگه

+معلوم نیست دانشگاهه یا چه جهنم دره ای!؟

همان روز 

حالا ما که شعرامونو نوشتیم و غصه هامونم خوردیم ولی این اصلا درست نیست که ما عاشقت باشیم اما اصلا اسممونم به زور بدونیا

انگار که یادش می رود من دخترم. هر از چندی باید یادآوری کنم که هی فلانی من دخترم احساساتی و خیال پرداز.

کلیپه رو تو گوشی مامان که دیدم گوشیو گذاشتم رو مبل. دویدم توی نزدیک ترین جایی که نزدیک بقیه نباشه،که در این جا میشد پله های خونه مامانی، زار زدم برای خودم. برای روح خودم.

+یا عباس